داستان ضحاک با پدرش

بهترین مکان برای نمایش تبلیغات متنی شما بهترین مکان برای نمایش تبلیغات شما بهترین مکان برای نمایش تبلیغات شما

داستان ضحاک با پدرش

بازدید: 1335

برگزيده از شاهنامه فردوسی

داستان ضحاک با پدرش

درزمان پادشاهی جمشيد، در سرزمين تازيان ، پادشاهی بود خداترس ،دادگر و مردم دار. نامش مرداس بود و هزار اسب ، هزار گاو ، هزار بز و هزار ميش شيرده داشت.

مرداس، پسري داشت ضحاك نام . ضحاك برخلاف پدر ، جواني سبك سر تيز خشم و تاريكدل بود . و شيطان را باچنين كساني دوستي و الفتي است ديرينه.
روزي از روزها ، شيطان، در چهره مردي نيكخواه ، بر ضحاك نمايان شد و از سر دوستي ،با او سخنان شيرين و دلنشين بسيار گفت ؛ چندان كه ضحاك شيفته اش شد .

 شيطان كه با سخنان افسون بار ، ضحاك را رام كرده بود ، گفت: (( اگر پيمان ببندي كه سر از گفته هاي من برنتابي ، چنان كنم كه شاد كام تر از تو در جهان،كس نباشد.))ضحاك سوگند خورد آن كند كه او گويد.

 شيطان كه ديد افسونگري اش در دل ضحاك كارگر افتاده است ،  گفت : ((در اين روزگار ، هيچ كس جز تو ،  شايسته سروري و مهتري نيست . پدرت پير و خرف شده وآفتاب عمرش لب بام رسیده است ; اکنون که پسری چون تو هوشمند و عزیز دارد ، نیک باشد که او را از میان برداری و خود بر جایش به تخت بنشینی.))

ضحاک، ترسان گفت : (( پدر کشتن ، کاری شایسته نباشد ، از این در گذر و مرا پندی دیگر بیاموز .))

شیطان گفت : (( دیدی که آهو دل و پیمان شکنی ! مگر سوگند نخوری که سر از سخنان من نپیچی ؟! مردان استوار کار ،هرگز پیمان نمی شکنند . )) شیطان چندان از این سخنان افسون بار در گوش او خواند تا او را دوباره رام کرد . ضحاک گفت: (( اکنون چه کنم ؟ )) شیطان گفت : (( من آنچه باید ، انجام دهم و کارها چنان سازم که یکی دو روز دیگر تو به جای پدرت برتخت شاهی نشینی .))

در سرای مرداس ، باغی بود بزرگ و زیبا . پادشاه هر شب به هنگام سحر بر می خاست و تنها به باغ می رفت  ; در چشمه آن سر و تن می شست ، جامه پاکیزه می پوشید و به نیایش می پرداخت .

شیطان به باغ شاه رفت و بر سر راه مرداس چاهی کند وسر آن را به خاشاک پوشاند . سحر گاه وقتی شاه به قصد نیایش روانه باغ شد ، به ناگاه در چاه افتاد ودر گذشت .

به هر نیک و بد ، شاه آزاد مرد

به فرزند برنازده ، بادسرد

همی پروریدش به نازو به رنج

بدو بود شادو بدو داد گنج

به خون پدر گشت همداستان

زدانا شنیدم من این داستان

که فرزند بد ، گر شود نره شیر

به خون پدر هم نباشد دلیر

پسر کو رهاکرد رسم پدر

تو بیگانه خوانش ، نخوانش پسر

فرو مایه ضحاک بیدادگر

بدین چاره بگرفت جای پدر

بدين گونه ، ضحاك ، جاي پدر بر تخت شاهي نشست و افسر تازيان بر سر نهاد . شيطان ، خندان بر او نمايان شد و گفت:  (( ديدي چگونه  آسان تو را بر تخت شاهي نشاندم !اگر همچنان سر از پيمان من نپيچي ، چنان كنم كه سراسر جهان ، زير فرمان تو در آيد ودد ودام و مرغ وماهي به فرمانت با شند .))

شيطان پس از مدتي ، خود را در چهره جواني زيبا روي و سخنور در آورد و به در گاه ضحاك آمد . بر او آفرين كرد و تهنيت گفت . زمين را بوسيد و آنگاه گفت : (( من آشپزي هنر ور و دانايم ، اگر شاه مرا به خدمت  پذيرد ، هر روز خوراكيهاي تازه آماده سازم كه شاه را خوش آيد .))

شاه را خوش آمد و كليد خورشخانه را به او سپرد . در آن روز گار خوراك مردمان از دارا و ندار ، از رستنيها و گياهان بود . اهرمن براي اينكه ذوق ضحاك را بر انگيزد ، به كشتن جانوران پرداخت .

زهر گوشت ، از مرغ و از چارپاي

خورشگر بياورد ، يك يك به جاي

به خونش بپرورد بر، سان شير

بدان تا كند پادشاه را دلير

سخن هر چه گويدش فرمان كند

به فرمان او دل ، گرو گان كند

در نخستين روز، از زرده تخم مرغ خوراكي نيكو آماده ساخت . به طبع شاه ، خوشگوار آمد و بر او آفرين گفت . روز ديگر از گوشت كبك وقرقاول خورشي ساخت و سومين روز سفره شاه را به گوشت مرغ و بره آراست . اين خورشهاي گوناگون به طبع شاه تازيان خوش آمد . ضحاك رو به شيطان گفت :(( مي خواهم به پاداش اين هنر مندي واستادي بزرگترين آرزوي تو را بر آورده سازم .))

ابليس گفت : (( از شاه آرزوي بزرگي دارم . واكنون كه شاه فرموده است ، از دل بر  زبان مي آورم  . مي خواهم كه شاه اجازه دهد دو كتفش را ببوسم و چشم و رويم را بر  آن بمالم .))

چو ضحاك بشنيد ، گفتار او

نهاني ندانست بازار او

بدو گفت : (( دادم من اين كام تو !

بلندي بگيرد مگر نام تو ))

ابليس دو كتف ضحاك را بوسيد و همان دم از نظر ها نا پديد شد . هنوز لحظهاي چند نگذشته بود كه از جاي بوسه ابليس بر دو كتف شاه تازيان ، دو مار سياه روييد . ضحاك به ديدن آنها هراسان شد و هر دو را با شمشير بريد . اما همچون درختي جوان كه اگر شاخه هايش را ببرند ، شاخه هاي تازه به جاي آنها سبز مي شود ، دو مار سياه ديگر به جاي آنها سر بر زد .

ضحاك ، خمخ پزشكان را نزد خود خواند تا مگر آن درد را فروبنشانند .پزشكان ، تدبير ها انديشيدند و نيرنگها ساختند ولي درد ، درمان نشد .

ابليس ، اين بار در لباس حكيمان به درگاه شاه آمد و گفت: (( بريدن اين مارها بي حاصل است . بايد به آنان از مغز سر جوانان ، خورش دهي تا اين خورش اندك اندك در وجود آنها كارگر افتد و بميرند .))

شيطان مي خواست كشور از وجود جوانان خالي شود . چرا كه جوانها بيشتر شورو شوق و توانايي ستيز با بدي و بد كاري دارند . افزون بر اين ، ابليس در آرزو بود كه :

مگر تا يكي ، چاره سازد نهان

كه پردخته گردد ز مردم جهان



می پسندم نمی پسندم

این مطلب در تاریخ: پنج شنبه 9 مرداد 1393 ساعت: 10:59 منتشر شده است
نظرات()

مطالب مرتبط

نظرات


برای دیدن نظرات بیشتر روی شماره صفحات در زیر کلیک کنید

نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:







ورود کاربران

نام کاربری
رمز عبور

» رمز عبور را فراموش کردم ؟

عضويت سريع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری

تبلیغات

متن

پشتيباني آنلاين

پشتيباني آنلاين

آمار

آمار مطالب آمار مطالب
کل مطالب کل مطالب : 18
کل نظرات کل نظرات : 0
آمار کاربران آمار کاربران
افراد آنلاین افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا تعداد اعضا : 0

آمار بازدیدآمار بازدید
بازدید امروز بازدید امروز : 1
بازدید دیروز بازدید دیروز : 4
ورودی امروز گوگل ورودی امروز گوگل : 0
ورودی گوگل دیروز ورودی گوگل دیروز : 0
آي پي امروز آي پي امروز : 0
آي پي ديروز آي پي ديروز : 1
بازدید هفته بازدید هفته : 1
بازدید ماه بازدید ماه : 22
بازدید سال بازدید سال : 91
بازدید کلی بازدید کلی : 36302

اطلاعات شما اطلاعات شما
آی پی آی پی : 3.133.79.70
مرورگر مرورگر :
سیستم عامل سیستم عامل :
تاریخ امروز امروز :

درباره ما

شاهنامه فردوسی
به وبلاگ من خوش آمدید سلام دوستان محترم برای تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا من را در سایت خود لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در تبادل لینک هوشمند که در وبلاگم قرار دادم نوشته . در صورت وجود لینک من در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد. ابتدا لینک ما را با مشخصات زیر در وب سایت خود ثبت کنید: عنوان: شاهنامه فردوسی آدرس:http://shahname1.lxb.ir

تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را در سایت خود لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.

 

ابتدا لینک ما را با مشخصات زیر در وب سایت خود ثبت کنید:

عنوان: شاهنامه فردوسی

 آدرس:http://shahname1.lxb.ir

برای راحتی بیشتر از لینک آماده زیر استفاده کنید و آن را در قالب وبلاگ یا سایتتان قرار دهید:


<a href="http://shahname1.lxb.ir" title="شاهنامه فردوسی" target="_blank">شاهنامه فردوسی</a>

 






خبرنامه

براي اطلاع از آپيدت شدن سایت در خبرنامه سایت عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



فروشگاه اینترنتی خرید فانی بافت فروشگاه ساعت مچی هاست ویندوز Plesk هاست لینوکس